OK
farhangohonar-ir

 به یاد می آورم...

 
واروژان من

 انگار بی تو ، هزار سال گذشته است.تو نیستی که انگار هیچ کس نیست.تو نیستی که دیگر موسیقی شنیدنی نیست.تو نیستی که دیگر ترانه ، جانانه نیست.تو نیستی ، و وقتی تو نیستی دیگر رفیق دلتنگی ها و همسفره ی گریه هایم هم نیست.تو نیستی که نابلدان ، "استاد" شده اند و زیباترین نت ها دیگر با پنج خط حامل به بستر عشق نمی روند.هیچ کس مثل تو رنگ صداها را نمی شناخت.هیچ کس مثل تو ، عریانی سازها را نمی دید.
نمی خواهم واژه بازی کنم.نمی خواهم تو را "رسول بزرگ رستاخیز" هنر بنامم.هرگز چنین نخواسته ام.هرگز چنین نگفته ام.اما وقتی به تو فکر می کنم ، زیباتر می شوم.عاشق تر می شوم.خوش رنگ تر می شوم.خوش صداتر می شوم.
یادواره های تو ، مرا به یک قدیس می رسانند.
St.Amand راهبی بود که در قرن دهم میلادی نشان داد که یک ملودی می تواند با خودش هارمونیزه شود!این شیوه خام هارمونی را "ارگانوم" یا "دیافونی" نامید.تو هم قدیس آوازهای جوانی ما بودی.تو کاشف صداها بودی.
آکوردها را به درستی و زیباتر از همه "هجی" می کردی.زیباترین پرده ها را ، با صداهایی که دست آموز تو بوده اند ، رنگ می زدی.صداهای آزاد.صداهای زخمه ای.صداهای مالشی.صداهای وزیدنی.
همه خانگی تو بوده اند.سازهای کوبی.سازهای ضربی یا نقطه ی آغاز تمام صداها ، از پوست کشیده ی طبل ، با تو به بلندای صدا رسیدند.از تو بود که عاشقانه ترین نفس به تارهای صدا هجوم می برد.سازهای مدرن خاندان "ویول" یعنی "ویولون" ، "ویولا" ، "ویولنسل" و کنترباس یا "باس ویول" همه آرشه به دست ، تنها تو را می شناختند و بس.و تو هم حجم و رنگ صداها را بهتر از همه می شناختی.
وقتی قلب تو ایستاد ، شاعر هم از غزل افتاد.
در آن بعد از ظهر شهریور ، وقتی برای آخرین بار در برابر تابوت تو ایستادم تا سیر تماشایت کنم ، حدس نمی زدم که "ترانه" را با خود خواهی برد.درست مثل شب عروسی ات ، زیبا بودی.
بر چهره ات ، آرامشی بزرگ رنگ پاشیده بود.لباس بر تن داشتی.انگار به ضیافت سازها و صداها می رفتی.به آخرین ضیافت سازها!
شاید می دانستی که تو وسازهایت با هم در خاک خواهید رفت.
از آوازخوانان صاحب نام ، و نه صاحب دل خبری نبود.یکی از هنرمندان گلی به دست راننده ی خود داده بود که بر گور تو بنشاند.و خلاصه ، آنان که از هنر تو به بلندای شهرت رسیدند ، در آخرین دیدار غایب بودند.در گورستان ،هر کس شعاری سر داد."محمد اوشال" گفت: مجسمه اش را از طلا می سازیم.بنیاد واروژان برپا می کنیم.جایزه می دهیم.بورس می دهیم.اما روز بعد ، همه وعده ها را از یاد بردیم.ودیگر هیچ کس به گورستان نیامد.
انگشتان خوش صدای تو ، آهنگساز و آوازخوان ساخته بودند.آنان،ملودی های شان را با سوت برای تو می نواختند،وتو زیباترین ترانه ها را به نامشان می نوشتی.
سکه شهرت و اعتبار به آنان می رسید.حتی نام تو را در مقام تنظیم کننده که نه -در مقام صاحب موسیقی نمی نوشتند! نابلدان می گفتند:تو تنظیم کننده ی خوبی هستی و نه آهنگساز!
اما پس از گفت و گوهای بسیار،کنج دنج خانه ات در خیابان محسنی - میدان بیست و پنجم شهریور ، وقتی قرار شد نخست به ساختن بپردازی و بعد به تنظیم کار نابلدان ، آتشفشان بزرگ تو ، خانه های حقیرشان را بلعید.
روزی نیست که به تو ، به کارهای تو نیاندیشم.روزی نیست که برای شام آخر دلتنگی نکنم.خوب شد این روزها را تجربه نکردی.آدم را تلخ میکند.وتو باید شیرین باشی.وتو هستی و خواهی بود.اگرچه زود ترک رفته ای.امروز که بی تو ، هزار سال برما گذشته است ، حتی نمی توانم از سنگینی این غیبت بزرگ بنویسم.واژه ها ، نیروی موسیقی را کم دارند.واژه های من تو را کم دارند.
ترانه های من ، غیبت تو را بغض کرده اند.ترانه های من ، بی وقفه تو را به نام می خوانند.ترانه های من تو را تا همیشه ی صدا ، می گریند.


برگرفته از کتاب دریا در من شهیار قنبری چاپ سوم سال 1379

Image result for ‫دریا در من‬‎